مرتضی روحانی
مرتضی روحانی

بهداشت فکری یا …؟!

سالها پیش: استادی داشتم که می گفت من وضو می گرفتم و سر سجاده می نشستم و صادق هدایت می خواندم! چند وقت پیش: جایی خواندم که گفته بود کتاب “دیوار” سارتر را توصیه نمی کنم چراکه بسیار بیش از اندازه غیر اخلاقی است! چند روز پیش: با یکی از دوستان صحبت می کردم، گفتم: فلان کتاب را خوانده ای؟ گفت: نه. گفتم : چرا؟ گفت: چون من شدیداً معتقد به بهداشت فکری و ذهنی هستم! *** یکی از مسائل مهمی که در زندگی هر انسانِ مذهبیِ دغدغه مندی می تواند ظهور کند و تبدیل به یک مساله ( Problem ) شود رابطه همین “بهداشت فکری” و مساله “به روز بودن”( Up to date ) است.یعنی تبیین رابطه این مساله که چگونه از دایره آموزه های دینی تجاوز نکند و در عین حال در بطن مسائل روز هم باشد. برای اینکه مساله را واضح تر کنم از یک مثال شروع می کنم: مثلا وقتی شما به عنوان یک انسان مذهبی وارد عرصه فرهنگی- اجتماعی می شوید قطعاً پای شما به دو حیطه 1) سینما 2) ادبیات داستانی باز می شود. دو حیطه ای که هر کدام دارای مشکلات خاص خود است. 1)سینما برای سینما کمتر لازم است توضیح بدهم. توجه کردن به فیلم های مهم و مساله محور علاوه بر آنکه نکاتی را به انسان متذکر می شود برای انسان تبعاتی نیز دارد. تبعاتی که به نظر من کمتر کسی می تواند منکر آن شود. البته ممکن است عده ای بگویند که این از بی جنبگی شماست که از دیدن یک سری صحنه های انسانی! منفعل می شوید وگرنه اینها در ما اصلاً اثری ندارد. به نظرم بیش از آنکه بخواهم به این گونه سخنان پاسخ دهم این دوستان را به خودشان و وجدان شان و خاطره اولین فیلمی که دیده اند وامیگذارم. یعنی باید ببینند که آیا از همان روز اول که برای اولین بار با صحنه ای آنچنانی مواجه شدند این قدر خویشتن دار بودند؟! یا اینکه این مساله در طول زمان برایشان عادی شده است. اگر از روز اول این مساله برایشان هیچگونه مساله ای ایجاد نمی کرده خوشا به حالشان و نفس مطمئنه شان! اما اگر مساله در طول زمان برایشان عادی شده است این خود نشانی بر عدم وجود بهداشت فکری است. مانند خیابان گرد ها و خیابان خواب هایی که از میوه های جوی می خورند ولیکن بیمار نمی شوند اما یک انسان عادی اگر یک میوه را نشسته بخورد مسموم می شود. قبل از ادامه بحث در ساحت ادبیات داستانی لازم است توضیح دهم که مقصودم از مواجهه با یک سری از مسائل در فیلم الزاما تصاویر س.ک.س.ی نیست. بلکه مساله بیشتر از هر چیزی فضای غالبی است که یک فیلم برای انسانها ایجاد می کند. مثلا اگر بخواهم عینی تر توضیح بدهم می توان به سه گانه کیشلوفسکی– سفید،قرمز،آبی- اشاره کرد. این فیلم ها اگرچه تصویرهای آنچنانی در خودشان  ندارند اما بیننده را شدیداً با موضوعات جنسی از جمله خیانت در روابط زناشویی، خیانت به نامزد، همجنس بازی و … درگیر می کند. فلذا با آنکه فیلم از صحنه های جنسی به معنای خاص تهی است اما می توان فیلم را به راحتی یک فیلم جنسی یا حداقل جنسیتی دانست. 2)رمان در مورد داستان هم اگر وضع بدتر نباشد بهتر نیست. یعنی از آنجایی که به قول یوسفعلی میرشکاک رمان بسط نفسانیت انسان مدرن است قوه تخیل در آن آزاد آزاد است. به گونه ای که انسان در آن با نویسنده کاملا همراه می شود و اگر نویسنده توانسته باشد خواننده را با خود همراه کند در واقع می توان گفت که هر  انسانی با هر رمان جدیدی که می خواند یک تجربه جدید به دست می آورد.تجربه ای که از قهرمان اصلی داستان به عاریت گرفته است. حالا این مساله را با بسیاری از مسائلی که در داستانها وجود دارد در نظر بگیرید. باز هم تاکید میکنم که الزماً منظورم از این مسائل ، مسائل س.ک.س.ی نیست بلکه مقصود هر مساله ای است که بتوان آن را یک ناهنجاری به حساب آورد. مثلا وقتی شما رمان کسی مانند کافکا را می خوانید شدیداً حالات نهیلیستی   و پوچ گرایانه در خودتان هم ایجاد می شود. مثلا کسی که رمان مسخ را خوانده باشد احتمالا همراه با گرگور سامسا این تجربه را درک کرده یک روز به مانند سوسک از خواب بلند شدن چه حسی دارد. و یا وقتی جنایت و مکافات را می خوانید شدیداً با راستکول نیکوف هم ذات پنداری میکنید و حداقل به او در کشتن پیرزن رباخوار حق میدهید! و شکاکیت های ایمانی او نیز به شما منتقل می شود در صورتیکه اگر در یک شرایط عقلانی به مقوله   ایمان و شکاکیت های او توجه کنید قصه کاملا متفاوت می شود. شاید یکی از مهمترین دلایل این امر این باشد که خواننده در داستان تنها حق همراهی با نویسنده را دارد و از لحظه ای که بخواهد با نویسنده همراهی نکند دیگر تبدیل به یک منتقد می شود. و یا اینکه از دایره خوانندگان کتاب بالکل خارج می شود چراکه آن را بسته و به گوشه ای می گذارد. *** مساله “بهداشت فکری” و ” به روز بودن” برای برخی از اقشار یک مساله حیاتی است.مثلا طلبه ای را در نظر بگیردید که در میان مردم و خاصتاً اقشار جوان است. حال وقتی از شیطان حرف می زند باید در مورد شیطان پرستان نیز باید سخن بگوید. حال چه کسی می تواند در مورد شیطان پرستان صحبت کند بدون اینکه وارد بحث موسیقی راک شود و آن را شنیده و به ظرائفش آشنا باشد. تاثیرات آن را بر روی روح انسان را بررسی کرده باشد تا بتواند سخنی علمی و عینی بگوید. همین شخص ، را در نظر بگیرید که مردم توقع دارند در مورد بسیاری از فیلم ها هم نظر بدهد. و رمان های رایج در جامعه را بخواند. رمان هایی که خواندن آنها قطعا به معنای تاثیر گرفتن از آنهاست. البته میزان این تاثیرپذیری می تواند مختلف باشد اما نکته این است که تمامی تجربه های فعلی- یعنی تجربه هایی که به مرحله فعل رسیده اند- حداقل یک بار در ذهن مرور و انجام شده اند و شما با خواندن یک کتاب یک بار قتل نفس کرده اید، دیگر بار با همراه شدن با شخصیت اول رمان مسخ شده و تبدیل به سوسک شده و یا اینکه به مانند کتاب ویرجینیا ولف تغییر جنسیت داده اید. نکته این است که شما به همین اندازه تاثیر گرفته اید. *** طلبه ای که هر کس به او می رسد ، از او توقع  دارد مانند آیت الله بهجت باشد چگونه می تواند هم آیت الله بهجت باشد و هم به روز باشد؟ و  در نهایت سوال این است که ما چگونه باید باشیم؟! 1)      جمع کردن بین این دو: که به نظر می رسد ممکن نیست! 2)      خداحافظی با بهداشت فکری: که به نظر نویسنده قطعا امری مذموم است! 3)      خداحافظی کردن با به روز بودن: که به نظر می رسد تنها گزینه موجود و بازی دوسر باخت است! 4)      راه دیگری که من پیدا نکردم؟

بعدن نوشت: از دوستان خواهش دارم در این مورد یک هم فکری و هم نویسی را آغاز کنند.

نظری ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code